صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

نکته هایی برای همه مون..........

سلام دوستان عزیز.همه ی ما دوست داریم در زندگی موفق باشیم و برای همدیگه هم آرزوی موفقیت می کنیم.ولی تا به حال عمیق فکر کردین که اصلا موفقیت چیه و چطوری میشه موفق شد؟آخه به نظر من تعریف موفقیت از دید هر کسی تفاوت داره.بعضیا موفقیتو در مسائل شغلی میبینند بعضیها در زندگی خانوادگی.بعضیها در درس و...اما در کل همه دوست داریم در همه کارهایی که انجام میدیم موفقیتو تجربه کنیم.چند روز پیش این نکاتی که الان میخوام براتون بنویسمو خوندم.جالب بود مینویسم شاید شما هم خوشتون بیاد. چگونه موفق شویم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 1-برنامه ریزی کنیم وقتی که دیگران مشغول بازی کردن هستند. 2-مطالعه کنیم وقتی که دیگران در خواب هستند. 3-تصمیم بگیریم وقتی که دیگرا...
28 آبان 1392

دوستان وبلاگی صدرا جووون

با سلام و وقت بخیر.دوستان مهربان و همراهان همیشگی من،امروز می خوام عکس چند تا از دوستان صدرا جونو در دنیای مجازی بذارم.البته من ازشما مامان باباهای این خوشگل کوچولوها اجازه گرفتم ولی اگه به نظرتون خیلی جالب نشده شرمندم.چون تا حالا از این کارها نکرده بودم.به هر حال بچه های ما برایمان عزیزند و دوست داشتنی.با دیدن عکسها برای سلامتیشون دعا کنیم و سعادتشونو از خالق هستی بخواهیم.     ستاره های زندگیمون دوستتون داریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم. ...
26 آبان 1392

برای تولد امیر علی جون(با کمی تاخیر)

امیر علی جون خوشگل خاله تولد یک سالگیت مبارک.پارسال من اولین نفر بودم که بعد از مامان جونت دیدمت.قربونت برم.هرچند یه خورده بد خلقی می کنی و زیاد بغل ما نمیای ولی خییییییییییییلی دوستت دارم و امیدوارم سالهای سال زنده و پایدار باشی.   ...
24 آبان 1392

پشه ها انترنت(اینترنت)دارن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام به دوستان گل.سلام صدرایی چطوری؟؟الان که مشغول نوشتن مطلب هستم بابا جونت با لپ تابش مشغوله،کیانا جونم طبق معمول با تلویزیون سرگرمه و تو هم بین همه مون در گردشی و الهی بمیرم همه بهت میگیم نکن.بشین.چقدر فضولی.دست نزن!!!!آخه تو هم حق داری پسر جونی.یکی باید پاشه با تو بازی کنه.به هر صورت پسرم یکی از کارهایی که مدتیه انجام میدی و دست بردار هم نیستی اینه که اگه یه مورچه  ببینی، بیچاره رو بین دو انگشتت می گیری و میگی که میخوام ببرمش پیش مامانش.گوشتم بدهکار نیست که بابا جان این مورچه بدبخت میمیره...چند شب پیش یکی از همین مورچه های بخت برگشته رو پیدا کردی و مثلا رسوندیش پیش مامانش و بعد گفتی:میدونی مامان! مورچه ها مامان دارن،بابا دارن،کیانا...
24 آبان 1392

بچه های امروزی

سلام گل های من.کیانا و صدرای عزیز.خوبین؟سلام دوستان مهربانم.شما چطورین؟میگم میدونم که میدونین ولی واقعا بچه های امروزی قابل قیاس با ما بچه های دیروزی نیستن.حتی در جزئی ترین موارد.باور کنین.شاهدیم دیگه حتی خواب و خوراک و معذرت میخوام دستشویی رفتنشونم فرق داره.ما اون زمونا تو کوچه بازی می کردیم یا حداقل حیاط داشتیم.ما اون موقع اینقدر تلویزیون میدیدیم؟اصلا مثل حالا کانال های 24 ساعته داشتیم که فقط کارتن پخش کنه؟از کامپیوتر که هیچی نمیگم چون قبلا گفتم و هیچی نگیم بهتره.به هر حال دیروز به همین بچه امروزی (آقا صدرا)که داشت به هاون برنجی دست میزد گفتم:پسر جون این سنگینه میفته رو پات.یه بچه ای دست زده خورده به پاش و زخمی شده.یه دفعه پسرمون برگشته م...
20 آبان 1392

به خاطر مریم جون برای تولدش

مریم عزیز خواهرزاده مهربان و دوست داشتنی من،با سبدی پر از گلهای یاس سپید و نیلوفرهای زیبا بیست آبان ماه سالروز زمینی شدنت را تبریک می گویم.امیدوارم همواره سالم و استوار باشی و در برابر ناملایمات زندگی صبور و توانمند.مریم خوبم روزهایی که می گذرند،هرگز برنمی گردند تو دیگر حتی آدم چند لحظه پیش هم نیستی!پس بکوش همواره بهترین باشی.موفقیت تو آرزوی قلبی من است.تولــــــــــــــــــــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک.   ...
20 آبان 1392

صدرا خوابالو

سلام آقا پسر.میدونی از کی خوابیدی؟کیانا جون میگه از ساعت 3خوابیدی.الانم ساعت 7شده!!!!!!!!!!!چه خبره مادر پاشو دیگه. باز شب هوس بازی می کنی. منم که الان خوابم میاد خیلی خسته ام.البته تو هم امروز صبح زود بلند شدی و ظهر چون حالت سرماخوردگی و آبریزش بینی داشتی بهت یه قاشق کتوتیفن دادم.یه کوچولو!ولی عجب خواب آوره! منم بخورم امتحان کنم.این خواب طولانیت باعث شد یاد یه عکسی ازت بیفتم که از بس خسته بودی وایستاده خوابت برد.حالا عکسو میذارم خودت قضاوت کن.دوسال و نیم بودی. امیدوارم همیشه خوابهای خوب و خوش ببینی کاش کیانا جونی هم کمی از خوش خوابی تو رو می داشت ...
18 آبان 1392

وقتی صدرا خیییییلی بهداشتی می شود!!

سلام آقا پسر.خوبی؟ داری خوابای خوش میبینی؟میشه یه کوچولوی دیگه بخوابی تا من مطلبمو بنویسم؟امروز می خوام از مسواک زدنت بگم اونم وقتی که برات مسواک جدید گرفته بودم و تو حاضر نبودی مسواک قبلیو دور بندازی.بلاخره من در یک اقدام(ای بابا تو که بیدار شدی! ناراحتی و میگی که از تخت افتادی.قربونت برم عیبی نداره پسرم.حالا باید تا دسته گل به آب ندادی بریم یه جای مهم!!!!)خب جنابعالی نشستی روی پای من و تموم موهات تو صورتمه!!!نمیشد یه کم بیشتر می خوابیدی مــادر جان.خلاصه من در یک اقدام شجاعانه مسواک قبلیو دور انداختم و وقتی پرسیدی مسواکم کجاست؟منم فقط گفتم نیست و باز گفتی رفته پیش مامانش؟منم تایید کردم.حالا بگذریم از اینکه چند تا از دندونای جنابعالی خرابه ...
16 آبان 1392

خدایا صدهزار مرتبه شکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر

خدا جون سلام. میدونم بنده ی خیلی خوبی برات نیستم اما دیگه هیچ وقت نمی خوام لطفهایی رو که به من و خانواده ام داشتی از یاد ببرم.مهمترینشون سلامتی ما و بچه هاست.خدایا چرا من قدر چیزهایی رو که بهم بخشیدی نمی دونستم؟چرا یادم میره که دختر و پسرم میشنوند،می بینند،راه میرن،حرف میزنن و.....خدایا وقتی دردیو که شاگرد خوبم مهتاب جون به خاطر سرطان خون تحمل می کنه یادم میاد تلنگر می خورم و میفهمم که قدر شناس نیستم. وقتی شاگرد دیگم فرخنده رو می بینم که با حرکت سرش به من سلام می کنه و هیچی از صداهای این دنیا رو نمیشنوه قدر نشناسیم یادم میاد. وقتی فرزانه رو میبینم که با عینک ته استکانیش بهم نگاه می کنه و متوجهم نمیشه و روز به روز داره به نابینایی مطلق نزدیک...
13 آبان 1392